54 جوان آشفته حال - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

54 جوان آشفته حال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند. هوا ديگر روشن شده بود و افراد كاملاً تميز داده مىشدند. در اين بين، چشم رسول اكرم به جوانى افتاد كه حالش غير عادى به نظر مىرسيد. سرش آزاد روى تنش نمى ايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت مىكرد. نگاهى به چهره جوان كرد، ديد رنگش زرد شده، چشمهايش در كاسه سر فرو رفته، اندامش باريك و لاغر شده است. از او پرسيد:

«در چه حالى؟».

در حال يقينم يا رسول اللّه!

«هر يقينى آثارى دارد كه حقيقت آن را نشان مىدهد. علامت و اثر يقين تو چيست؟»

يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگى به پايان مىرسانم. ديگر از تمام دنيا و مافيها روگردانده و به آن سوى ديگر رو كرده ام. مثل اين است كه عرش پروردگار را در موقف حساب و همچنين حشر جميع خلايق را مىبينم. مثل اين است كه بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده مىكنم. مثل اين است كه صداى لهيب آتش جهنم همين الا ن در گوشم طنينى انداخته است.

رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود:

«اين بنده اى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است».

ببعد رو به آن جوان كرد و فرمود:

«اين حالت نيكو را براى خود نگهدار».

جوان عرض كرد: يا رسول اللّه! دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد.

رسول اكرم دعا كرد. طولى نكشيد كه جهادى پيش آمد و آن جوان در آن جهاد شركت كرد. دهمين نفرى كه در آن جنگ شهيد شد، همان جوان بود.(69)

/ 128