4 بستن زانوى شتر - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 بستن زانوى شتر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگى در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همينكه به منزلى رسيدند كه آنجا آبى بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيزكه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.

رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولى بعد از آنكه مقدارى رفت، بدون آنكه با احدى سخنى بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت. اصحاب و ياران با تعجب با خود مىگفتند آيا اينجا را براى فرود آمدن نپسنديده است و مىخواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامى زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاى شتر را بست و دو مرتبه به سوى مقصد اولى خويش روان شد.

فريادها از اطراف بلند شد: «اى رسول خد! چرا ما را فرمان ندادى كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادى و برگشتى ما كه با كمال افتخار براى انجام اين خدمت آماده بوديم».

در جواب آنها فرمود: «هرگز از ديگران در كارهاى خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براى يك قطعه چوب مسواك باشد»(5)

/ 128