59 نسيبه - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

59 نسيبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اثرى كه روى شانه نسيبه دختر كعب (كه به نام پسرش عماره، «ام عماره» خوانده مىشد) باقى مانده بود، از يك جراحت بزرگى درگذشته حكايت مىكرد. زنان و بالا خص دختران و زنان جوانى كه عصر رسول خدا را درك نكرده بودند. يا در آن وقت كوچك بودند. وقتى كه احيانا متوجه گودى سر شانه نسيبه مىشدند، با كنجكاوى زيادى از او ماجراى هولناكى را كه منجر به زخم شانه اش شده بود مىپرسيدند. همه ميل داشتند داستان حيرت انگيز نسيبه را در صحنه «احد» از زبان خودش بشنوند.

«نسيبه» هيچ فكر نمى كرد كه در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش يكديگر بجنگد و از رسول خدا دفا كنند. او فقط مشك آبى را به دوش كشيده بود، براى آنكه در ميدان جنگ به مجروحين آب برساند. نيز مقدارى نوار از پارچه تهيه كرده و همراه آورده بود تا زخمهاى مجروحين را ببندد. او بيش از اين دو كار، در آن روز براى خود پيش بينى نمى كرد.

مسلمانان در آغاز مبارزه با آنكه از لحاظ عدد زياد نبودند و تجهيزات كافى هم نداشتند، شكست عظيمى به دشمن دادند. دشمن پا به فرار گذاشت و جا خالى كرد، ولى طولى نكشيد در اثر غفلتى كه يك عده از نگهبانان تل «عينين» در انجام وظيفه خويش كردند، دشمن از پشت سر شبيخون زد، وضع عوض شد و عده زيادى از مسلمانان از دور رسول اكرم پراكنده شدند.

«نسيبه» همينكه وضع را به اين نحو ديد، مشك آب را به زمين گذاشت و شمشير به دست گرفت، گاهى از شمشير استفاده مىكرد و گاهى از تير و كمان. سپر مردى را كه فرار مىكرد نيز برداشت و مورد استفاده قرار داد. يك وقت متوجه شد كه يكى از سپاهيان دشمن فرياد مىكشد: «خود محمد كجاست خود محمد كجاست؟»

نسيبه فورا خودر را به او رساند و چندين ضربت بر او وارد كرد. و چون آن مرد دو زره روى هم پوشيده بود، ضربات نسيبه چندان در او تاءثير نكرد، ولى او ضربت محكمى روى شانه بى دفاع نسيبه زد كه تا يك سال مداوا مىكرد. رسول خدا همينكه متوجه شد خون از شانه نسيبه فوران مىكند، يكى از پسران نسيبه را صدا زد و فرمود: «زود زخم مادرت را ببند» وى زخم مادر را بست و باز هم نسيبه مشغول كارزار شد.

در اين بين، نسيبه متوجه شد يكى از پسرانش زخم برداشته، فورا پارچه هايى كه به شكل نوار براى زخم بندى مجروحين با خود آورده بود، درآورد و زخم پسرش را بست. رسول اكرم تماشا مىكرد و از مشاهده شهامت اين زن لبخندى در چهره داشت. همينكه نسيبه زخم فرزند را بست به او گفت: «فرزندم زود حركت كن و مهياى جنگيدن باش» هنوز اين سخن به دهان نسيبه بود كه رسول اكرم، شخصى را به نسيبه نشان داد و فرمود: «ضارب پسرت همين بود»

نسيبه مثل شير نر به آن مرد حمله برد و شمشيرى به ساق پاى او نواخت كه به روى زمين افتاد. رسول اكرم فرمود: «خوب انتقام خويش را گرفتى، خدا را شكر كه به تو ظفر بخشيد و چشم تو را روشن ساخت».

عده اى از مسلمانان شهيد شدند و عده اى مجروح، نسيبه جراحات بسيارى برداشته بود كه اميد زيادى به زنده ماندنش نمى رفت.

بعد از واقعه احد، رسول اكرم براى اطمينان از وضع دشمن، بلافاصله دستور داد به طرف «حمراءالاسد» حركت كنند. ستون لشكر حركت كرد. نسيبه نيز خواست به همان حال حركت كند، ولى زخمهاى سنگين اجازه حركت به او نداد.

همينكه رسول اكرم از «حمراءالاسد» برگشت، هنوز داخل خانه خود نشده بود كه شخصى را براى احوالپرسى نسيبه فرستاد. خبر سلامتى او را دادند. رسول خدا از اين خبر خوشحال و مسرور شد(74).

/ 128