32 در خانه اُمّ سلمه - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

32 در خانه اُمّ سلمه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آن شب را رسول اكرم در خانه «ام سلمه» بود. نيمه هاى شب بود كه ام سلمه بيدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم در بستر نيست. نگران شد كه چه پيش آمده حسادت زنانه او را وادار كرد تا تحقيق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت. ديد كه رسول اكرم در گوشه اى تاريك ايستاده، دست به آسمان بلند كرده اشك مىريزد و مىگويد:

«خدايا! چيزهاى خوبى كه به من داده اى از من نگير، خدايا! مرا مورد شماتت دشمنان و حاسدان قرار نده، خدايا! مرا به سوى بديهايى كه مرا از آنها نجات داده اى برنگردان، خدايا! مرا هيچگاه به اندازه يك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار».

شنيدن اين جمله ها با آن حالت، لرزه بر اندام ام سلمه انداخت، رفت در گوشه اى نشست و شروع كرد به گريستن، گريه ام سلمه به قدرى شديد شد كه رسول اكرم آمد و از او پرسيد: «چرا گريه مىكنى؟».

چرا گريه نكنم! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا دارى، اين چنين از خداوند ترسانى، از او مىخواهى كه تو را به خودت يك لحظه وانگذارد، پس واى به حال مثل من.

«اى ام سلمه! چطور مىتوانم نگران نباشم و خاطرجمع باشم، يونس پيغمبر يك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد»(44).

/ 128