داستان راستان

مرتضی مطهری

جلد 1 -صفحه : 128/ 45
نمايش فراداده

43 مزد نامعين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آن روز را سليمان بن جعفر جعفرى و امام رضا عليه السلام به دنبال كارى با هم بيرون رفته بودند، غروب آفتاب شد و سليمان خواست به منزل خويش برود، على بن موسى الرضا به او فرمود: «بيا به خانه ما و امشب با ما باش» اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.

امام، غلامان خود را ديد كه مشغول گلكارى بودند. ضمنا چشم امام به يك نفر بيگانه افتاد كه او هم با آنان مشغول گلكارى بود، پرسيد: «اين كيست؟»

غلامان: اين را ما امروز اجير گرفته ايم تا با ما كمك كند.

«بسيار خوب! چقدر مزد برايش تعيين كرده ايد؟».

يك چيزى بالا خره خواهيم داد و او را راضى خواهيم كرد!

آثار ناراحتى و خشم در امام رضا پديد آمد و روآورد به طرف غلامان تا با تازيانه آنها را تاءديب كند. سليمان جعفرى جلو آمد و عرض كرد: چرا خودت را ناراحت مىكنى

امام فرمود: «من مكرر دستور داده ام كه تا كارى را طى نكنيد و مزد آن را معين نكنيد، هرگز كسى را بكار نگماريد، اول اجرت و مزد طرف را تعيين كنيد بعد از او كار بكشيد. اگر مزد و اجرت كار را معين كنيد، آخر كار هم مىتوانيد چيزى علاوه به او بدهيد. البته او هم كه ببيند شما بيش از انده اى كه معين شده به او مىدهيد، از شما ممنون و متشكر مىشود و شما را دوست مىدارد و علاقه بين شما و او محكمتر مىشود. اگر هم فقط به همان اندازه كه قرار گذاشته ايد اكتفا كنيد شخص از شما ناراضى نخواهد بود. ولى اگر تعيين مزد نكنيد و كسى را به كار بگماريد، آخر كار هر اندازه كه به او بدهيد باز گمان نمى برد كه شما به او محبت كرده ايد، بلكه مىپندارد شما از مزدش كمتر به او داده ايد»(56).