داستان راستان

مرتضی مطهری

جلد 2 -صفحه : 72/ 13
نمايش فراداده

85 شكايت از روزگار

مفضل بن قيس ، سخت در فشار زندگي واقع شده بود . فقر و تنگدستي ، قرض و مخارج زندگي او را آزار مي داد . يك روز در محضر امام صادق ، لب به شكايت گشود و بيچارگيهاي خود را مو به مو تشريح كرد : " فلان مبلغ قرض دارم ، نمي دانم چه جور اداء كنم ، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدي ندارم ، بيچاره شدم ، متحيرم ، گيج شده ام ، به هر در بازي مي روم به رويم بسته مي شود . . . " در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعايي بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد . امام صادق ، به كنيزكي كه آنجا بود فرمود : " برو آن كيسه اشرفي كه منصور براي ما فرستاده بياور " . كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفي را حاضر كرد . آنگاه به مفضل بن قيس فرمود : " در اين كيسه چهار صد دينار است و كمكي است براي زندگي تو " . - " مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود ، مقصودم فقط خواهش دعا بود " . - " بسيار خوب ، دعا هم مي كنم . اما اين نكته را به تو بگويم ، هرگز سختيها و بيچارگيهاي خود را براي مردم تشريح نكن ، اولين اثرش اين است كه وانمود مي شود تو در ميدان زندگي زمين خورده اي و از روزگار شكست يافته اي . در نظرها كوچك مي شوي . شخصيت و احترامت از ميان مي رود " ( 1 ) .

1. " لا تخبر الناس بكل ما انت فيه فتهون عليهم " . بحارالانوار ، جلد 11 ، صفحه . 114