86 عتاب استاد - داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

86 عتاب استاد

سيد جواد عاملي ، فقيه معروف - صاحب كتاب مفتاح الكرامه - شب مشغول صرف شام بود كه صداي در را شنيد . وقتي كه فهميد پيش خدمت استادش ، سيد مهدي بحرالعلوم ، دم در است با عجله به طرف در دويد . پيش خدمت گفت : " حضرت استاد ، شما را الان احضار كرده است ، شام جلو ايشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما برويد " . جاي معطلي نبود . سيد جواد بدون آنكه غذا را به آخر برساند ، با شتاب تمام به خانه سيد بحرالعلوم رفت . تا چشم استاد به سيد جواد افتاد ، با خشم و تغير بي سابقه اي گفت : " سيد جواد ! از خدا نمي ترسي ، از خدا شرم نمي كني ؟ ! " سيد جواد غرق حيرت شد كه چه شده و چه حادثه اي رخ داده ، تاكنون سابقه نداشته اين چنين مورد عتاب قرار بگيرد .

هر چه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد . ناچار پرسيد : " ممكن است حضرت استاد بفرمايند تقصير اينجانب چه بوده است ؟ " " هفت شبانه روز است فلان شخص همسايه ات و عائله اش گندم و برنج گيرشان نيامده ، در اين مدت از بقال سركوچه خرماي زاهدي نسيه كرده و با آن به سر برده اند . امروز كه رفته است تا باز خرما بگيرد ، قبل از آنكه اظهار كند ، بقال گفته نسيه شما زياد شده است . او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده تقاضاي نسيه كند ، دست خالي به خانه برگشته است . و امشب خودش و عائله اش بي شام مانده اند " . - " بخدا قسم ، من از اين جريان بي خبر بودم ، اگر مي دانستم به احوالش رسيدگي مي كردم " .

- " همه داد و فريادهاي من براي اين است كه تو چرا از احوال همسايه ات بي خبر مانده اي ؟ چرا هفت شبانه روز آنها به اين وضع بگذارنند و تو نفهمي ؟ اگر با خبر بودي و اقدام نمي كردي كه تو اصلا مسلمان نبودي ، يهودي بودي " . - " مي فرماييد چه كنم ؟ " - " پيش خدمت من اين مجمعه غذا را برمي دارد ، همراه هم تا دم در منزل آن مرد برويد ، دم در پيش خدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش كن كه امشب با هم شام صرف كنيد . اين پول را هم بگير و زير فرش يا بورياي خانه اش بگذار ، و از اينكه درباره او كه همسايه تو است كوتاهي كرده اي معذرت بخواه . سيني را همانجا بگذار و برگرد . من اينجا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردي و خبر آن مرد مؤمن را براي من بياوري " . پيش خدمت سيني بزرگ غذا را كه انواع غذاهاي مطبوع در آن بود برداشت ، و همراه سيد جواد روانه شد . دم در پيش خدمت برگشت و سيد جواد پس از كسب اجازه وارد شد .

صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهي سيد جواد و خواهش او دست به سفره برد . لقمه اي خورد و غذا را مطبوع يافت . حس كرد كه اين غذا دست پخت خانه سيد جواد ، كه عرب بود ، نيست . فورا از غذا دست كشيد و گفت : " اين غذا دست پخت عرب نيست ، بنابراين از خانه شما نيامده ، تا نگويي اين غذا از كجا است من دست دراز نخواهم كرد " . آن مرد خوب حدس زده بود . غذا در خانه بحرالعلوم ترتيب داده شده بود . آنها ايراني الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا ، غذاي عرب نبود . سيد جواد هر چه اصرار كرد كه تو غذا بخور ، چه كار داري كه اين غذا در خانه كي ترتيب داده شده ، آن مرد قبول نكرد و گفت : " تا نگويي دست دراز نخواهم كرد " . سيد جواد چاره اي نديد ، ماجرا را از اول تا آخر نقل كرد . آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را تناول كرد ، اما سخت در شگفت مانده بود . مي گفت : " من راز خودم را به احدي نگفته ام ، از نزديكترين همسايگانم پنهان داشته ام ، نمي دانم سيد از كجا مطلع شده است ! " ( 1 ) سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيده ؟ !

1. الكني و الالقاب ، محدث قمي ، جلد 2 ، صفحه . 62

/ 72