95 توحيد مفضل - داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

95 توحيد مفضل

مفضل بن عمر جعفي ، بعد از آنكه از انجام نماز عصر در مسجد پيغمبر فارغ شد ، همانجا در نقطه اي ميان منبر رسول اكرم و قبر آن حضرت نشست و كم كم يك رشته افكار ، او را در خود غرق كرد ، افكارش در اطراف عظمت و شخصيت عظيم و آسماني رسول اكرم دور مي زد . هر چه بيشتر مي انديشيد بيشتر بر اعجابش نسبت به آن حضرت مي افزود . با خود مي گفت ، با همه تعظيم و تجليلي كه از مقام والاي اين شخصيت بي نظير مي شود ، درجه و منزلتش خيلي بيش از اينهاست . آنچه مردم از شرف و عظمت و فضيلت آن حضرت به آن پي برده اند ، نسبت به آنچه پي نبرده اند بسيار ناچيز است .

مفضل غرق در اين تفكرات بود كه سر و كله ابن ابي العوجاء - مادي مسلك معروف - پيدا شد و آمد و در كناري نشست . طولي نكشيد يكي ديگر از همفكران و هم مسلكان ابن ابي العوجاء وارد شد و پهلوي او نشست و با هم به گفتگو پرداختند . در آن تاريخ كه آغاز دوره خلافت عباسيان بود ، دوره تحول فرهنگي اسلامي بود . در آن دوره ، خود مسلمانان برخي رشته هاي علمي تأسيس كرده بودند . نيز كتبي در رشته هاي علمي و فلسفي از زبانهاي يوناني و فارسي و هندي ترجمه كرده يا مشغول ترجمه بودند . نخله ها و رشته هاي كلامي و فلسفي به وجود آمده بود . دوره دوره برخورد عقايد و آراء بود . عباسيان به آزادي عقيده - تا آنجا كه با سياست برخورد نداشت - احترام مي گذاشتند . دانشمندان غير مسلمان ، حتي دهريين و ماديين كه در آن وقت به نام " زنادقه " خوانده مي شدند ، آزادانه عقايد خويش را اظهار مي داشتند .

تا آنجا كه احيانا اين دسته در مسجدالحرام كنار كعبه ، يا در مسجد مدينه كنار قبر پيغمبر ، دور هم جمع مي شدند و حرفهاي خود را مي زدند . ابن ابي العوجاء از اين دسته بود . در آن روز او و رفيقش هر دو ، با فاصله كمي وارد مسجد پيغمبر شدند و پيش هم نشستند و به گفتگو پرداختند ، اما آنچنان دور نبودند كه مفضل سخنان آنها را نشود . اتفاقا اولين سخني كه از ابن ابي العوجاء به گوش مفضل خورد ، درباره همان موضوعي بود كه قبلا مفضل در آن باره فكر مي كرد ، درباره رسول اكرم بود . او به رفيق خود گفت : " عجب كار اين مرد ( پيغمبر اكرم ) بالا گرفت ، رسيد به جايي كه كسي از آن بالاتر نرفته ! " رفيقش گفت : " نابغه بود . ادعا كرد كه با مبداء كل جهان مربوط است و كارهايي عجيب و خارق العاده هم از او به ظهور رسيد كه عقلها را متحير ساخت . عقلا و ادبا و فصحا و خطبا خود را در برابر او عاجز ديدند و دعوت او را پذيرفتند . بعد ساير طبقات فوج فوج به طرف او آمدند و به او ايمان آوردند . كار به آنجا كشيده كه نام وي همراه با نام ناموسي كه خود را مبعوث از طرف او مي دانست همراه شده است .

اكنون نام او به عنوان " اذان " در همه شهرها و ده ها - كه دعوت او به آنجا رسيده و حتي در درياها و صحراها و كوهستانها - برده مي شود . همه جا شبانه روزي پنج نوبت گوش هر كسي فرياد اشهد ان محمدا رسول الله را مي شنود . در اذان نام اين مرد برده مي شود ، در اقامه برده مي شود . به اين ترتيب هرگز فراموش نخواهد شد . ابن ابي العوجاء گفت : " در اطراف محمد بيش از اين بحث نكنيم ، من هنوز نتوانسته ام معماي شخصيت اين مرد را حل كنم . بهتر است بحث را در اطراف مبداء و آغاز هستي كه محمد پايه دين خود را بر آن گذاشت دنبال كنيم " . آنگاه ابن ابي العوجاء برخي در اطراف عقيده مادي خود - مبني بر اينكه تدبير و تقديري در كار نيست . طبيعت قائم بذات است ، ازلا و ابدا چنين بوده و خواهد بود - صحبت كرد . همينكه سخنش به اينجا رسيد ، مفضل ديگر طاقت نياورد ، يك پارچه خشم و بغض شده بود ، مثل توپ منفجر شده فرياد بر آورد : " دشمن خدا ! خالق و مدبر خود را كه تو را به بهترين صورت آفريده انكار مي كني ؟ ! جاي دور نرو ، اندكي در خود و حيات و زندگي و مشاعر و تركيب خودت فكر كن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دريايي . . . " ابن ابي العوجاء كه مفضل را نمي شناخت ، پرسيد : تو كيستي و از چه دسته اي ؟ اگر از متكلميني بيا روي اصول و مباني كلامي با هم بحث كنيم ، اگر واقعا دلائل قوي داشته باشي ما از تو پيروي مي كنيم . و اگر اهل كلام نيستي كه سخني با تو نيست .

اگر هم از اصحاب جعفر بن محمدي كه او با ما اينجور حرف نمي زند ، او گاهي بالاتر از اين چيزها كه تو شنيدي از ما مي شنود ، اما هرگز ديده نشده از كوره در برود و با ما تندي كند . او هرگز عصبي نمي شود و دشنام نمي دهد . او با كمال بردباري و متانت سخنان ما را استماع مي كند ، صبر مي كند ما آنچه در دل داريم بيرون بريزيم و يك كلمه باقي نماند . در مدتي كه ما اشكالات و دلائل خود را ذكر مي كنيم ، او چنان ساكت و آرام است و با دقت گوش مي كند كه ما گمان مي كنيم تسليم فكر ما شده است . آنگاه شروع مي كند به جواب ، با مهرباني جواب ما را مي دهد ، با جمله هايي كوتاه و پر مغز چنان راه را بر ما مي بندد كه قدرت فرار از ما سلب مي گردد . اگر تو از اصحاب او هستي مانند او حرف بزن " . مفضل با يك دنيا ناراحتي در حالي كه كله اش داغ شده بود از مسجد بيرون رفت . با خود مي گفت عجب ابتلايي براي عالم اسلام پيدا شده ، كار به جايي كشيده كه زنادقه و دهري مسلكها در مسجد پيغمبر مي نشينند و بي پروا همه چيز را انكار مي كنند . يكسره به خانه امام صادق ( ع ) آمد . امام فرمود : " مفضل ! چرا اينقدر ناراحتي ؟ چه پيش آمده ! " - " يا ابن رسول الله الان در مسجد پيغمبر بودم ، يكي دو نفر از دهريين آمدند و نزديك من نشستند ، سخناني در انكار خدا و پيغمبر از آنها شنيدم كه آتش گرفتم ، چنين و چنان مي گفتند و من هم اين طور جوابشان را دادم " . " غصه نخور ، از فردا بيا نزد من ، يك سلسله درس توحيدي برايت شروع مي كنم . آن قدر در اطراف حكمتهاي الهي در خلقت و آفرينش ، در قسمتهاي مختلف ، در اطراف جاندار و بي جان ، پرنده و چرنده ، خوردني و غير خوردني ، نباتات و غيره برايت بحث كنم ، كه تو و هر دانشجوي حقيقت جو را كفايت كند ، و زنادقه و دهريين را در حيرت فرو برد . فردا صبح منتظرم " . مفضل با يك دنيا مسرت از محضر امام صادق مرخص شد . با خود مي گفت ، اين ناراحتي امروز من عجب نتيجه خوبي داشت . آن شب خواب به چشمش نيامد . هر لحظه انتظار مي كشيد كي صبح بشود و به محضر امام صادق بشتابد .

به نظرش مي آمد كه امشب از هر شب ديگر طولاني تر است . صبح زود خود را به در خانه امام رساند . اجازه خواست و وارد شد . با اجازه امام نشست . بعد امام به طرف اطاقي كه افراد خصوصي را در آنجا مي پذيرفت حركت كرد . مفضل هم با اشاره امام از پشت سر راه افتاد . آنگاه امام كه به روحيه مفضل آشنا بود فرمود : " گمان مي كنم ديشب خوابت نبرده باشد و همه اش انتظار كشيده باشي كي صبح بشود كه بيايي اينجا " . - " بلي همين طور است كه مي فرماييد " . - " اي مفضل ! خداوند تقدم دارد بر همه موجودات ، اول و آخر موجودات او است . . . " - " يا ابن رسول الله اجازه مي دهيد هر چه مي فرماييد بنويسم ، كاغذ و قلم حاضر است " . - " چه مانعي دارد بنويس " . چهار روز متوالي ، در چهار جلسه طولاني ، كه حداقل از صبح تا ظهر بود ، امام به مفضل درس توحيد القاء كرد و مفضل مرتب نوشت . اين نوشته ها به صورت رساله اي كامل و جامع در آمد . كتابي كه اكنون به نام " توحيد مفضل " در دست است ، و از جامع ترين بيانها در حكمت آفرينش است ، محصول اين جريان و اين چهار جلسه طولاني است ( 1 ) .

1. بحارالانوار ، چاپ جديد ، جلد 3 ، صفحه 57 - . 151

/ 72