106 مصونيتي كه لغو شد - داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

106 مصونيتي كه لغو شد

مسلماناني كه در اثر شكنجه و آزار قريش از مكه به حبشه مهاجرت كرده بودند ، همه روزه انتظار خبر تازه اي از جانب مكه و مكيان داشتند . هر چند آنها و هم مسلكانشان - كه پرچمدار توحيد و عدالت بودند - نسبت به انبوه مخالفين ، يعني طرفداران بت پرستي و ادامه نظام اجتماعي موجود ، بسيار در اقليت بودند ، اما مطمئن بودند كه روز بروز بر طرفداران آنها افزوده و از مخالفين آنها كاسته مي شود . و حتي نااميد نبودند كه تمام قريش بزودي پرده غفلت را بدرند و راه رشد و صلاح خويش را باز يابند و مانند آنان آيين بت پرستي را رها كرده راه مسلماني پيش گيرند .

از قضا شايعه اي در آن نقطه از حبشه ، كه آنها بودند ، به وجود آمد مبني بر اينكه همه قريش تغيير عقيده و رويه داده و اسلام اختيار كرده اند . هر چند اين خبر رسما تأييد نشده بود ، اما ايمان و اعتقاد و اميدواري فراواني كه مسلمانان به گسترش و پيروزي آئين اسلام داشتند ، سبب شد تا گروهي از آنان ، بدون آنكه منتظر تأييد خبر از طرف مقامات رسمي بشوند ، راه مكه را پيش گيرند يكي از آنان عثمان بن مظعون ، صحابي معروف ، بود كه فوق العاده مورد علاقه رسول اكرم و احترام همه مسلمانان بود . عثمان بن مظعون همينكه به نزديكيهاي مكه رسيد ، فهميد قضيه دروغ بوده و قريش بالعكس بر شكنجه و آزار مسلمانان افزوده اند . نه راه رفتن داشت و نه راه برگشتن ، زيرا حبشه راه نزديكي نبود كه به آساني بتوان برگشت . از آن طرف وارد مكه شدن همان و تحت شكنجه قرار گرفتن همان . بالاخره يك چيز به نظرش رسيد ، و آن اينكه از عادت جاري و معمول عرب استفاده كند و خود را در " جوار " يكي از متنفذين قريش قرار دهد .

طبق عادت عرب ، اگر كسي از ديگري " جوار " مي خواست ، يعني از او تقاضا مي كرد كه او را پناه دهد و از او حمايت كند ، آن ديگري جوار مي داد و تا پاي جان هم از او حمايت مي كرد . براي عرب ننگ بود كه كسي جوار بخواهد - ولو دشمن - و او جوار ندهد ، يا پس از جوار دادن از او حمايت نكند . عثمان نيمه شب وارد مكه شد و يكسره به طرف خانه وليد بن مغيره مخزومي ، كه از شخصيتهاي برجسته و ثروتمند و متنفذ قريش بود ، رفت و از او جوار خواست . وليد هم جوار او را پذيرفت . روز بعد ، وليد بن مغيره هنگامي كه اكابر قريش در مسجد الحرام جمع بودند به مسجد الحرام آمد ، و عثمان بن مظعون را با خود آورد ، و رسما اعلام كرد كه عثمان دربن مظعون را با خود آورد ، و رسما اعلام كرد كه عثمان در جوار من است و از اين ساعت اگر كسي متعرض او شود متعرض من شده است . قريش كه جوار وليد بن مغيره را محترم مي شمردند ، ديگر متعرض عثمان نشدند . و از آن ساعت " مصونيت " پيدا كرد ، آزادانه مي رفت و مي آمد و مانند يكي از قريش در مجالس و محافل آنها شركت مي كرد . اما در همان حال ، قريش لحظه اي از آزار و شكنجه ساير مسلمانان فرو گذار نمي كردند . اين جريان بر عثمان - كه هرگز راحت خود و رنج ياران را نمي توانست ببيند - سخت گران مي آمد . روزي با خود انديشيد اين مروت نيست من در پناه يك نفر مشرك آسوده باشم ، و برادران همفكر و هم عقيده ام در زير شكنجه و آزار باشند . از اين رو نزد وليد بن مغيره آمد و گفت : " من از تو متشكرم ، تو به من پناه دادي و از من حمايت كردي ، ولي از امروز مي خواهم از جوار تو خارج شوم و به ياران خود ملحق شوم .

بگذار هر چه بر سر آنها مي آيد بر سر من نيز بيايد " . - " برادرزاده جان ، شايد به تو خوش نگذشته و پناه من نتوانسته تو را محفوظ نگاه دارد " . - " چرا ، من از اين جهت ناراضي نيستم ، من مي خواهم بعد از اين ، جز در " پناه خدا " زندگي نكنم " . - " حالا كه اين چنين تصميم گرفته اي ، پس همان طور كه روز اول ، من تو را به مسجد الحرام بردم و در مجمع عمومي قريش پناهندگي تو را اعلام كردم . به مسجد الحرام بيا و رسما در مجمع قريش خروج خود را از پناهندگي من اعلام كن " . - " بسيار خوب ، مانعي ندارد " . وليد و عثمان با هم به مسجد الحرام آمدند .

هنگامي كه سران قريش گرد آمدند ، وليد اظهار كرد : " همه بدانند كه عثمان آمده است تا خروج خود را از جوار من اعلام كند " . - " راست مي گويد ، براي همين منظور آمده ام و اضافه مي كنم كه در مدتي كه در جوار وليد بودم ، از من خوب حمايت كرد و از اين جهت هيچگونه نارضايي ندارم . علت خروج من از جوار او فقط اين است كه دوست ندارم غير از خدا احدي را پناهگاه خودم محسوب دارم " . به اين ترتيب مدت جوار عثمان به پايان رسيد ، و مصونيتي كه تا آن ساعت داشت لغو شد . اما عثمان مانند اينكه تازه اي در زندگيش رخ نداده ، مثل روزهاي پيش در محفل قريش شركت كرد . از قضا در آن روز لبيدبن ربيعه ، شاعر معروف عرب ، به مكه آمده بود ، به قصد اينكه قصيده معروف خود را كه يكي از شاهكارهاي قصائد عرب جاهليت است - و تازه به نظم آورده بود - در محفل قريش بخواند . قصيده لبيد با اين مصراع آغاز مي گردد :

الا كل شي ء ما خلا الله باطل يعني هر چيزي جز خداوند باطل است ، حق مطلق ذات اقدس احديث است . رسول اكرم ، درباره اين مصراع فرموده است : " راست ترين شعري است كه عرب سروده است " . لبيد به مجمع قريش آمد و قرار شد قصيده خويش را قرائت كند . حضار مجلس سراپا گوش شدند كه شاهكار تازه لبيد را بشنوند . لبيد با غرور افتخار آميزي خواندن قصيده را آغاز كرد ، و تا گفت :

الا كل شي ء ما خلا الله باطل عثمان بن مظعون ، كه در كناري نشسته بود ، مهلت نداد مصراع دوم را بخواند ، به علامت تصديق گفت : " احسنت ، راست گفتي ، حقيقت همين است ، همه چيز جز خدا باطل و بي حقيقت است " . لبيد مصراع دوم را خواند :

و كل نعيم لا محاله زائل يعني هر نعمتي جبرا فناپذير و معدوم شدني است . فرياد عثمان بلند شد : " اما اين يكي را دروغ گفتي ، همه نعمتها فناشدني نيست ، اين فقط درباره نعمتهاي اين جهان صادق است . نعمتهاي آن جهاني همه پايدار و باقي است " . تمام جمعيت به طرف عثمان بن مظعون ، اين مرد جسور ، خيره شدند . هيچكس انتظار نداشت در محفلي كه از اكابر و اشراف قريش تشكيل شده ، و شاعري با شخصيت مانند لبيد بن ربيعه از راه دور آمده تا شاهكار خود را بر قريش عرضه دارد ، مردي مانند عثمان بن مظعون ، كه تا ساعتي پيش در پناه ديگري بود و اكنون نه تأمين مالي دارد و نه تأمين جاني و همه همفكران و هم مسلكانش در زير شكنجه به سر مي برند ، اينگونه جسارت بود بورزد و اظهار عقيده كند . جمعيت به لبيد گفتند : " شعر خويش را تكرار كن " . باز تالبيد گفت :

الا كل شي ء ما خلاالله باطل عثمان گفت : " راست است ، درست است " . و چون لبيد گفت :

و كل نعيم لا محاله زائل عثمان گفت : " دروغ است ، اين طور نيست ، نعمتهاي آن جهاني فنا پذير نيست " . اين دفعه خود لبيد بيش از همه ناراحت شد . فرياد بر آورد : " اي مردم قريش ! به خدا قسم سابقا مجالس شما اين طور نبود . در ميان شما اينگونه افراد جسور و بي ادب نبودند . چه شده كه اينجور اشخاص در ميان شما پيدا شده اند ؟ " يكي از حضار مجلس ، براي اينكه از لبيد دلجويي كرده باشد و او را به قرائت قصيده اش ادامه دهد ، گفت : " از حرف اين مرد ناراحت نباش ، مرد سفيهي است ، تنها هم نيست ، يك عده سفيه ديگر هم در اين شهر پيدا شده اند و با اين مردم هم عقيده اند . اينها از دين ما خارج شده اند و دين ديگري براي خود انتخاب كرده اند " . عثمان جواب تندي به گوينده اين سخن داد . او هم ديگر طاقت نياورد ، از جا حركت كرد و سيلي محكمي به چهره عثمان نواخت ، كه يك چشمش كبود شد . يكي از حضار مجلس گفت : " عثمان ! قدر ندانستي ، در جوار خوب آدمي بودي ، اگر در جوار وليد بن مغيره باقي مانده بودي اكنون چشمت اين طور نبود " . عثمان گفت : - " پناه خدا مطمئن تر و محترم تر است از پناه غير خدا هر كه باشد . اما چشمم : بدانكه چشم ديگرم نيز آرزومند است به افتخاري نائل شود كه اين چشمم نائل شده است " . خود وليد بن مغيره آمد جلو و گفت : - " عثمان ! من حاضرم جوار خودم را تجديد كنم " . - " اما من تصميم گرفته ام جز جوار خدا جوار احدي را نپذيرم " ( 1 ) .

1.اسدالغايه ، جلد3 ، ص 385 - 386 و سيره ابن هشام ، جلد 1 ، ص 364 - . 370

/ 72