شرف نامه

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 374/ 122
نمايش فراداده

پاسخ نامه دارا از جانب اسكندر

  • من آنگه عنان باز پيچم ز راه چه پنداشتى در جهان نيست كس به هر زير برگى شتابنده ايست به مارى چو من مهره بازى مكن ز ملك من اقطاع من ميدهى پنيراب دادن نشايد به ميش مزن بيش از اين لاف گردنكشى بيارام و تندى رها كن ز دست همان شيشه مي كه دارى به چنگ جهانى چنين پرز نفط سپيد به آسودگى عيش خوش ميگذار يكى داد باغى به بى توشه اى زبونتر ز من صيدى آور به زير به شاخى چه بايد درآويختن تمناى شه آنگه آيد به دست چه بايد غرورى برآراستن چو بهمن جوانى بران داردت زند ديو راهت چو اسفنديار چو با ديو دارد سليمان نشست بترس از غلط كارى روزگار بترس از غلط كارى روزگار
  • كه يا سر نهم يا ستانم كلاه جهاندار تنها تو باشى و بس به هر منزلى راه يابنده ايست نبرد آر و نيرنگ سازى مكن برات سهيل از يمن ميدهى كه يابد درو قطره ى خون خويش كه خاكى به گوهر نه از آتشى كه الماس از ارزيز بايد شكست نگهدار و مستيز با خاره سنگ ز طوفان آتش نگهدار بيد جهانجوى را با جزيت چه كار ندادش ز باغ آن دگر خوشه اى كه چربى نخيزد ز پهلوى شير كه نتوان ازو ميوه اى ريختن كه در روى دريا توان پول بست نه بر جاى خويش آرزو خواستن كه تند اژدهائى بيو باردت كه با رستم آيى سوى كارزار كند ياوه انگشترى را ز دست كه چون ما بسى را غلط كرد كار كه چون ما بسى را غلط كرد كار