شرف نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 374/ 170
نمايش فراداده
به پادشاهى نشستن اسكندر در اصطخر
-
رسولان رسيدند با ساو و باج
چو شه پاى بر تخت زرين نهاد
كه باد آفريننده اى را سپاس
سر چون منى را ز بالين خاك
به ايرانم آورد از اقصاى روم
بجائى رسانيد كار مرا
پذيرفتم از داور آسمان
ستمديده را داد بخشى كنم
خرد بر وفا رهنماى منست
ره راستى گيرم امروز پيش
بپرهيزم از روز عذر آورى
ز پيشانى پيل تا پاى مور
ندارم طمع بر زر و سيم كس
ز خلق ار چه آزار بينم بسى
ده و دوده را برگرفتم خراج
اگر گنجى آرم ز دنيا به دست
دهم هر كسى را ز دولت كليد
هنرمند را سر برآرم بلند
بپيچم سر از رايگان خوارگان چو دارد تنومند كار آگهى
چو دارد تنومند كار آگهى
-
همايون كنان شاه را تخت و تاج
ز گنج سخن حصن روئين گشاد
كه كرد آفرين گوى را حق شناس
به انجم رسانيد چون نور پاك
به فرمان من سنگ را كرد موم
كه محمل كشد چرخ بار مرا
كه ناسايم از داورى يك زمان
شب تيرگان را درخشى كنم
صلاح جهان در وفاى منست
كه آگاهم از روز فرداى خويش
بپرهيزگارى كنم داورى
نيايد ز من بر كسى دست زور
وگر چند يابم بر آن دسترس
نخواهم كه آزارد از من كسى
نه ساو از ولايت ستانم نه باج
مهيا كنم قسمت هر كه هست
كنم پايه ى كار هر كس پديد
كشم پاى ديوانه را زير بند
مگر بيزبانان و بيچارگان نخواهم كه باشد ز كارى تهى
نخواهم كه باشد ز كارى تهى