چو بينم كسى را كه او رنج برد در آن خرجش اميدوارى دهم به دين و به دانش كنم كارها ندارم ز كس ترس در هيچ كار در آس افكنم هر كرا سود نيست جهان از سخا دارم آراسته ستم را ز خود دور دارم بهش بجاى يكى بد يكى بد كنم عقوبت كنم خلق را بر گناه چو گردن كشد خصم گردن زنم بنا كردن نيكى از من بود من آن خاك بيزم به غربال راى چو دولاب كو شربت تر دهد بهرچ از سر تيغم آيد فراز سر تيغم آرد جهان را به چنگ از آن آمدم بر سر اين سرير يكى پيكرم ز ابر و از آفتاب به سنگى رسم سخت بگدازمش به خود نامدم سوى ايران ز رومبدان تا حق از باطل آرم پديد بدان تا حق از باطل آرم پديد
كه با خرج او دخل او هست خرد ز گنحينه خويش يارى دهم دهم داد را روز بازارها مگر زان كسى كاو بود ترسگار ببخشايم آن را كه بخشودنيست سخن را مدد بخشم از خواسته ستمكش نوازم ستمگاره كش به پاداش نيكى يكى صد كنم نوازش كنم چون شود عذرخواه چو در دشمنى تن زند تن زنم بدى را بدايت ز دشمن بود كه بستانم و باز ريزم بجاى از ين سرستاند بدان سر دهد سر تازيانه ام كند تركتاز سرتازيانه دهد بيد رنگ كه افتادگان را شوم دستگير به يك دست آتش به يك دست آب به كشتى رسم تشنه بنوازمش خدايم فرستاد از آن مرز و بومز من بند هر قفل يابد كليد ز من بند هر قفل يابد كليد