بيا ساقى آن جام زرين بيار مي ناب ده عاشق ناب را دلا چند از اين بازى انگيختن درخت هوا رسته شد بر درت مي ناب ناخورده مستى مكن چو بى زعفران گشته اى خنده ناك چو شاهان مكن خوب خوشخوارگى ازين آتشين خانه سخت جوش ز سختى به سختى توان رخت برد گزارنده ى تخته ى سالخورد كه چون خسرو از تخت كيخسروى نشسته يكى روز بالاى تخت شتابنده پيكى درآمد چو باد به شاه جهان راز پوشيده گفت كه بر آستان بوسى بارگاه نژاده ملك نايب شهريار كه تا شاه برحل و عقدى كه داشت چنان داشتم ملك را پيش و پس به شرطى كه در عهد شاه داشتمبحمدالله از هيچ بالا و پست بحمدالله از هيچ بالا و پست
كه ماند از فريدون و جم يادگار به مستى توان كردن اين خواب را بهر دست رنگى برآميختن بپيچان سرش تا نپيچد سرت اگر مي خورى بت پرستى مكن مخور زعفران تا نگردى هلاك هراسان شو از روز بيچارگى كسى جان برد كو بود سخت كوش به گوگرد و نفط آتش كس نمرد چنان دركشد نقش را لاجورد سوى لشگر آمد به چابك روى به انديشه ى كوچ مي بست رخت به آيين پيكان زمين بوسه داد خبر دادش از آشكار و نهفت ز تخت سطخرآمدم نزد شاه سخن را چنين مي نمايد عيار نيابت كن خويشتن را گماشت كه آزارشى نامد از كس به كس پذيرفته ها را نگه داشتمنيامد درين ملك موئى شكست نيامد درين ملك موئى شكست