جنگ ششم اسكندر با روسيان
برندش به هر كوى و هر خانه اى وگر جنگى افتد به ناچارشان كشندش به زنجير چون اژدها چو گردد چنان آتشى جنگجوى جهاندار در كار آن پاى لغز به صاحب خبر گفت كانديشه نيست گر اقبال من كارسازى كند
گر اقبال من كارسازى كند
گشايد از آن دامشان دانه اى بدان زنده پيلست پيگارشان نيارند كردن ز بندش رها نماند ز جاى در كسى رنگ و بوى ازان داستان ماند شوريده مغز همه چوبه ى تيرى ز يك بيشه نيست سرش بر سر نيزه بازى كند
سرش بر سر نيزه بازى كند