جهان چيست بگذر ز نيرنگ او درختى است شش پهلو و چاربيخ يكايك ورقهاى ما زين درخت مقيمى نبينى درين باغ كس در او هر دمى نوبرى مي رسد جهان كام و ناكام خواهى سپرد درين چارسو هيچ هنگامه نيست به دام جهان هستى از وام او شبى نعلبندى و پالانگرى خر از پاى رنجيده و پشت ريش چو از وام دارى خر آزاد گشتتو نيز اى به خاكى شده گردناگ تو نيز اى به خاكى شده گردناگ
رهائى به چنگ آور از چنگ او تنى چند را بسته بر چار ميخ به زير اوفتد چون وزد باد سخت تماشا كند هر يكى يك نفس يكى مي رود ديگرى مي رسد به خود كامگى پى چه خواهى فشرد كه كيسه بر مرد خودكامه نيست بده وام او رستى از دام او حق خويشتن خواستند از خرى بيفكندشان نعل و پالان به پيش بر آسود و از خويشتن شاد گشتبده وام و بيرون چه از گرد و خاك بده وام و بيرون چه از گرد و خاك