سر نيزه از طاسك سرنگون سم باد پايان ز خون چون عقيق سنان در سنان كوكب افروخته ز بس خشت آهن كه شد بر هلاك سر افشانى تيغ گردن گذار چو سوزن سنان سينه را دوخته ز هر قبضه ى خنجرى در شتاب ز بس كشتگان گرد به گرد راه نماينده روسى به هر سو ستيز برآميخته لشگر روم و روس سكندر دران حرب چون شير مست چگونه بود پيل پولاد پوش بدان پيل و آن شير مي ماند شاه به هر تيغدارى كه او باز خورد سيه پوش چترش چو عباسيان به نيروى بازوى و زخم ركاب هم او پاى بر جاى و هم لشگرش سطرلاب فرزانه درآفتاب چو طالع به پيروزى آمد پديدبه شه گفت برزن كه يارى تراست به شه گفت برزن كه يارى تراست
به پرچم فرو ريخته طاس خون شده تا نمد زين به خون در غريق سپر در سپر كوكبه دوخته لحد بسته بر كشتگان خشت خاك برآورده از جوى خون لاله زار ز مقراضه مقراضى آموخته برآورده چون اژدها سر ز خواب چو بازار محشر شده حربگاه برآورده از روميان رستخيز به سرخى سپيدى چو روى عروس يكى حربه ى پهلوانى به دست ز شير ژيان چون برآيد خروش كه بر پيل و بر شير بر بست راه سرش را به تيغى ز تن باز كرد زده سنگ بر طاس بر طاسيان چپ و راست افكند سر بي حساب كه تا كى برآيد ز كوه اخترش بهد طالع گرفتن چو مه در شتاب جهان كرد شمشير شه را كليددرين دستبرد استوارى تراست درين دستبرد استوارى تراست