بجنبيد خسرو چو درياى نيل سوى روسى آورد يك تركتاز برآورد پيروزى شاه دست چو بشكست بشكستنى خردشان هزيمت در افتاد بدخواه را شه پيل پيكر به خم كمند ز روسى بسى خون و خون ريختند ز بس روسيان سرانداخته ز شيران برطاس و روسى ديار دگر كشته شد زير شمشير و تير قدر مايه رستند بى برگ و ساز نه چندان غنيمت به خسرو رسيد ز سيم و زر و قندز و لعل و در چو بر دشمنان شاه شد كامگار فرود آمد از خنگ ختلى خرام به شكر خدا روى بر خاك سود چو كرد آفرين داور خويش راجهان را ز دشمن تهى ديد جاى جهان را ز دشمن تهى ديد جاى
سر دشمن افكند در پاى پيل چو تند اژدهائى دهن كرده باز به قنطال روسى درآمد شكست به يك حمله از جاى خود بردشان جهان داد شاهى جهان شاه را درآورد قنطال را زير بند گرفتند و كشتند و آويختند بقم كشتى كيش پرداخته گرفتار شد تيغزن ده هزار ز كشتن بود فتنه را ناگزير گريزان سوى روس رفتند باز كه اندازه اى آيد آنرا پديد شتر با شتر خانه ها گشت پر شد از فرخى كار او چون نگار كه ديد آنچه مقصود بودش تمام كه فتح از خدا آمد او خاك بود همان گنجها داد درويش رابه آرامش و رامش آورد راى به آرامش و رامش آورد راى