اسيران زنجير بر پا و دست ز گوش بريده شتر بارها ز پيلان پيكار ده زنده پيل بدين سان گرانمايهاى سره چو آمد فرستاده ى راه سنج شكوهيد دارا ز نزلى چنان پذيرفت گنجينه بى قياس نه بر جاى خود پاسخى ساز كرد فرستاده آن پاسخ سرسرى سكندر شد آزرده از كار او ز پيروزى دولت و جاه خويش ز هر سو خبر تركتازى نمود ز هر كشورى قاصدان تاختند در طعنه بر روميان بسته شد زمانه چو عاجز نوازى كنددر اين آسيا دانه بينى بسى در اين آسيا دانه بينى بسى
به بالا و پهنا چو پيلان مست ز سرهاى پر كاه خروارها گه رزم جوشنده چون رود نيل فرستاد با قاصدى يكسره به دارا سپرد آن گرانمايه گنج حسد را برو تيزتر شد عنان پذيرفته را نامد از وى سپاس در كين پوشيده را باز كرد نپوشيد بر راى اسكندرى نهانى همى داشت آزار او نبودش سركين بدخواه خويش كه رومى به زنگى چه بازى نمود بدين چيرگى تهنيت ساختند همان رومى از بددلى رسته شد به تند اژدها مور بازى كندبه نوبت درآس افكند هركسى به نوبت درآس افكند هركسى