شكستند قفل در گنج را به برج خود آمد فروزنده ماه شه از روم شد با زمين خويش بود چو آبى كه ابرش به بالا برد نشست از بر تخت يونان به ناز ز دل دامن هفت كشور گذاشت ملوك طوايف به فرمان او به تشريف او سرفراز آمدند جداگانه هركس به كبر و كشى كسى گردن خود كسى را نداد به ياد سكندر گرفتند جام چو شه باز بر تخت يونان رسيد ز دانش بسى مايها ساز كرد چو فرمان رسيدش به پيغمبرى دگر باره زاد سفر برگرفت دو نوبت جهان را جهاندار گشت بدين نوبت آن بود كاباد بوم دگر نوبت آن شد كه بي راه و راه چو زين بزمگه باز پرداختمسخنهاى بزمى درين نيم درج سخنهاى بزمى درين نيم درج
جهان قفل بر زد در رنج را بسر بر چو خورشيد چينى كلاه به روم آمد از آسمان بيش بود به باز آمدن در به دريا برد برآسود ازان رنج و راه دراز به هر كشورى نايبى برگماشت كمر بسته بر عهد و پيمان او سوى كشور خويش باز آمدند برآورده گردن به گردن كشى به خود هر كسى گردنى برگشاد جز او هيچكس را نبردند نام بدو داد گنج سعادت كليد در حكمت ايزدى باز كرد نپيچيد گردن ز فرمانبرى حساب جهان گشتن از سر گرفت يكى شهر و كشور يكى كوه و دشت همه يك به يك ديد و آمد به روم روان كرد رايت چو خورشيد و ماه شكر ريز بزمى دگر ساختمبسى كردم از بكر انديشه خرج بسى كردم از بكر انديشه خرج