شه ار كيقباد بلند افسرست شه ار هست كاوس فيروزه تاج شه ار چون سليمان شود ديو بند شه ار زانكه عالم گرفت اى شگفت اگر چه كمند جهانگير شاه كمندى من از زلف برسازمش گر او را كمندى بود ماه گير گر او ناوك اندازد از زوردست گر او حربه دارد به خون ريختن گر او قصد شمشير بازى كند گر او لختى از زر برآرد به دوش گر او را يكى طوق بر مركبست گر او حقه ها دارد از لعل و در گر ايدون كه ياقوت او كانيست گر او چرخ را هست انجم شناس گر او را علم هست بالاى سر گر او شاه عالم شد از سرورى چو برقع براندازم از روى خويش چو بر مه كشم گيسوى عنبرينچو تنگ شكر در عقيق آورم چو تنگ شكر در عقيق آورم
مرا افسر از مشك و از عنبرست ز من بايدش خواستن تخت عاج مرا در جهان هست ديوانه چند من آنرا گرفتم كه عالم گرفت فتاد است بر گردن مهر و ماه نترسم به گردن دراندازمش مرا هم كمندى بود شاه گير مرا غمزه ى ناوك انداز هست من از چهره خون دانم انگيختن زبانم به شمشير بازى كند دو لختى است زلفين من گرد گوش مرا بين كه ده طوق بر غبغبست مرا حقه اى خست از لعل پر مرا لب چو ياقوت رمانيست مرا انجم چرخ دارند پاس مرا صد علم هست بيرون در منم شاه خوبان به جان پرورى ندارم جهان را به يك موى خويش به گيسو كشم ماه را بر زمينز پسته شراب رحيق آورم ز پسته شراب رحيق آورم