پريروى را برد نزديك شاه زنى كاردانست و بسيار هوش ز قعر زمين بركشد چاه را ز حل را سياهى بشويد ز روى به خوبى چگويم پرى پيكرى سر زلفش از چنبر مشگ ناب به اقبال شه راه بربستمش زبون شد درآمد بزنهار من وگر خدمت شاه را درخور است چو شه ديد رخسار آن دل فريب بليناس را داد كين رام تست وليكن مباش ايمن از رنگ او اگر كژدمى كهربا دم بود بليناس بر شكر تسليم شاه پريروى را بانوى خانه كرد برآموخت زو جادوئيها تماماگر جادوئى گر ستاره شناس اگر جادوئى گر ستاره شناس
كه اين ماه بود اژدهاى سياه فلك را به نيرنگ پيچيده گوش فرود آرد از آسمان ماه را شود بر حصارى به يك تار موى پرى را نبوده چنين دخترى رسن كرده بر گردن آفتاب همه نام و ناموس بشكستمش سزد گر كند خسروش يار من مرا هم خداوند و هم خواهر است برآراسته ماهى از زر و زيب سزاوار مى خوردن جام تست مشو غافل از مكر و نيرنگ او مشو ايمن از وى كه كژدم بود رخ خويش ماليد بر خاك راه پرى چند زين گونه ديوانه كرد بليناس جادوش از آن گشت نامز خود مرگ را برنبندى مراس ز خود مرگ را برنبندى مراس