بزد پيلبانان بانگ بر زنده پيل بسى حربه ها زد بران پيل پاى نه قاروره بر كوه شد كارگر چو ديد اژدها پيل سرمست را بدانست كان پيل جنگ آزماى چنان سخت بگرفت خرطوم او خروشيد و خرطومش از جاى كند شه از هول آن بازى سهمناك در آن خشمناكى به فرزانه گفت مرا نيز دريافت ادبار بخت بد آسمانى چو آيد فراز تك و تاب شاهان بود اندكى مرا نيست آسايش از تاختن دلش داد فرزانه كاى شهريار همانا كه پيروزى آرى بدست اگر چاره در سنگ خارا شود چو يارى كند با تو بخت بلند اگر چه يكى موى از اندام شاه وليكن در اختر چنانست رازبه اقبال شاه و به نيروى بخت به اقبال شاه و به نيروى بخت
بر آن اهرمن راند چون رود نيل بسى نيز قاروره جان گزاى نمي كرد حربه ز دريا گذر گشاد اندر آن خيرگى دست را به خرطوم سختش درآرد ز پاى كه زندان او شد بر و بوم او بيفتاد چون كوه پيل بلند بترسيد كافتد سپه در هلاك كه دولت ز من روى خواهد نفهت وگرنه چرا جستم اين كار سخت سرنازنينان بپيچد ز ناز تب شير در سال باشد يكى بخواهم درين عمر پرداختن شكيبائى آور درين كارزار چو تدبير دارى و شمشير هست به تدبير و تيغ آشكارا شود چنين فتنه را صد درآرى به بند به من بر گراميتر از صد سپاه كه چون شاه عالم شود رزمسازدرآيد به خاك اين تنومند سخت درآيد به خاك اين تنومند سخت