چنان زد بر او شروه شمشير تيز از ايسو كمر بسته گردنكشى بكوشيد و مردانگيها نمود چو خصمى قوى ديد گردن گشاد جرم نامى از كوه يكران چو كوه بكى ترگ روى آهنين بر سرش قبائى زره بر تنش تابدار به شروه درآمد چو شير دمان چنان راند شمشير بر شير مرد چو افتاد دشمن در آن پاى لغز بسى گردنان را زگردن كشان دوالى چو ديد آنچنان گردنى بسيچيد و پيرايه ى جنگ خواست به تارك درآورد روى آهنين حمايل يكى تيغ زهر آبدار فرس را برافكند برگستوان سوى دشمن آمد چنان تازه روى جرم چون در آن فر زيبنده ديد وليكن نبودش در بازگشتبه گرد دوالى درآمد دلير به گرد دوالى درآمد دلير
كه كرد از قفس مرغ جانش گريز برون زد جنيبت چو تند آتشى به شيرى كجا كرد با شروه سود به يك ضربت او نيز گردن نهاد درآمد كزو عالم آمد ستوه كه پيكار مي ريخت از پيكرش چو سيماب روشن چو سيم آبدار ز دنيا ندادش زمانى امان كزان شير شرزه برآورد گرد به سم سمندش بسنبيد مغز زد از سرد مهرى به يخ بر نشان نه گردن همانا كه گردن زنى بسيچ شدن كرد بر جنگ راست يكى ترك سفته ز پولاد چين كمندى چو زلف بتان تابدار به زين اندر آمد چو كوهى روان كه طفل از دبستان درآيد به كوى دل از جنگ شيران شكيبنده ديد بناچار با مرگ دمساز گشتدوالك همى باخت با جنگ شير دوالك همى باخت با جنگ شير