گر از گردش چرخ باشد زمان همه برده را باز جاى آوريم نمانيم نوشابه را زير بند گر آن سيم در سنگ شد جايگير به چاره گشاده شود كار سخت به سختى در از چاره دل وام گير در اين ره چو برداشتم برگ و زاد ز كوه گران تا به درياى ژرف مرا سوى ملك عجم بود راى چو زين داستانم رسيد آگهى به جنبش گراينده شد رخت من نخسبم نياسايم از هيچ راه دوالى چو ديد آن پذيرفتگىبه لب خاك را عنبر آلود كرد به لب خاك را عنبر آلود كرد
بخواهيم كين خود از بدگمان ستاننده را زير پاى آوريم چو وقت آيد از نى برآريم قند برون آوريمش چو موى از خمير به مدت شكوفد بهار از درخت كه گردد زمان تا زمان چرخ پير صبورى كنم تا برآيد مراد به آهستگى كار گردد شگرف كه سازم در آن جاى يك چند جاى به ار تخت من باشد از من تهى سر زين من بس بود تخت من مگر كينه بستانم از كينه خواه برآسود از آن خشم و آشفتگىزمين را به چهره زراندود كرد زمين را به چهره زراندود كرد