نبوديم ازين پيشتر سست كوش هم از بهر مردى هم از بهر مال سپه را چو دل داد خسرو بسى در انديشه مي بود تا وقت شام چو از تيره ى شب روز روشن نهفت نگهبان لشگر برون از قياسشب تيره بى پاس نگذاشتند شب تيره بى پاس نگذاشتند
كنون گرمتر زان براريم جوش بكوشيم تا چون بود در جوال كه بيدل نيايد كه باشد كسى كه فردا چه برسازد از تيغ و جام طلايه برون رفت و جاسوس خفت نشستند بر رهگذرهاى پاسز شب تا سحر پاس مي داشتند ز شب تا سحر پاس مي داشتند