به پرخاش زنگى شتابان شدند دليران به صحرا كشيدند رخت چو زنگى خبر يافت كامد سپاه دو لشگر برابر شد آراسته ز نعل سمندان پولاد ميخ ز بس نعره كامد برون از كمين ز گرز گران سنگ چالش گران ز شوريدن بانگ چون رستخير چو بر جنگ شد ساخته سازشان به جايى گرفتند جاى نبرد زمينى ز گوگرد بى آب تر ز تنين به غور آمده غارها در آن جاى غولان وطن ساختند چو گوهر فرو برد گاو زمين برآفاق شد گاو گردون دلير شب از ناف خود عطرسائى گشاد برون شد يزك دار دشمن شناس ستاره درآمد به تابندگىبه يك جاى هم روم و هم زنگبار به يك جاى هم روم و هم زنگبار
دو اسبه به سوى بيابان شدند به كين خواه زنگى كمر كرده سخت جهان گشت بر چشم زنگى سياه شد آزرمها پاك برخاسته زمين را ز جنبش برافتاد بيخ فرود اوفتاد آسمان بر زمين شده ماهى و گاو را سر گران به وحش بيابان درآمد گريز گريزنده شد ديو از آوازشان كه گرما ز مردم بر آورد گرد هوائى ز دوزخ جگر تاب تر در او فتنه را روز بازارها چو غولان به هر گوشه مي تاختند برون جست شير سياه از كمين برآمد ستاره چو دندان شير جهان زيور روشنائى نهاد يتاقى كمر بست بر جاى پاس برآسود خلق از شتابندگىفرومانده زنگى و رومى ز كار فرومانده زنگى و رومى ز كار