مرا نيز ازو پايگاهى رسد ز خورشيد روشن توان جست نور غليواژ را با كبوتر چكار نظامى كه نظم درى كار اوست چنان گويد اين نامه نغز را دل دوستان را بدو نور باد نواگر نواى چكاوك بود در آن دايره كاين سخن رانده ام كه اين نامه را نغز و نامى كند چنان برگشايد پر و بال او نشاط اندر آرد به خوانندگان فسرده دلان را درآرد به كار نوازش كند سينه ى خسته را گرش ناتوانى تمنا كند وگر نااميديش گيرد به دست هر آنچ از خدا خواستم زين قياسهمايون تر آن شد كه اين بزمگاه همايون تر آن شد كه اين بزمگاه
به اندازه سر كلاهى رسد كه شد راه سايه ازين كار دور به باز ملك در خور است اين شكار درى نظم كردن سزاوار اوست كه روشن كند خواندنش مغز را وزو ديده ى دشمنان دور باد چو دشمن زند تيز ناوك بود درون پرور خويش را خوانده ام گرامى كنش را گرامى كند كه نيك اخترى خيزد از فال او مفرح رساند به دانندگان غم آلودگان را شود غمگسار گشايش دهد كار در بسته را خدايش به خواندن توانا كند به دست آورد هر اميدى كه هست خدا داد و بر داده كردم سپاسهمايون بود خاصه در بزم شاه همايون بود خاصه در بزم شاه