درين گفتگو بود شاه جهان درآمد درآورد نزديك شاه ازو هر يك از قندزى تام تر چو شه نزل او را خريدار گشت به تاريكى اندر نهان كرد رخت به انديشه ى روشنائى نماى بفرمود تا ماديانى چو باد بيارند از آن گونه كان پير گفتچو كردند كارى كه فرمود شاه چو كردند كارى كه فرمود شاه
كه آن مرد وحشى ز در ناگهان يكى پشته وار از سمور سياه به جوهر يك از يك به اندام تر دگر ره ز شه ناپديدار گشت عجب ماند شه اندران كار سخت دو اسبه سوى ظلمت آورد راى كز آبستنى باشدش وقت زاد شود زاده ى باد با خاك جفتسوى آب حيوان گرفتند راه سوى آب حيوان گرفتند راه