بيا ساقى امشب به مي كن شتاب ميى كاب در روى كار آورد جهان گرد را در جهان تاختن به هر كشورى ديدن آرايشى ز پوشيدگيها خبر داشتن وليكن چو بينى سرانجام كار فرو ماندن شهر خود با خسان سكندر بدان كامگارى كه بود اگر چه ولايت ز حد بيش داشت شبى راى آن زد كه فردا ز جاى هواى وطن در دل آسان كند زمين عجم زير پاى آورد جهان را برافروزد از رنگ خويش بران ملك نوش آفرين بگذرد نمايد كه ترتيبها نو كنند كند تازه نانباره ى هر كسى به خواهندگان ارمغانى دهد در اين پرده مي رفتش انديشه اى دوالى كه سالار ابخاز بوددوال كمر بسته بر حكم شاه دوال كمر بسته بر حكم شاه
كه با درد سر واجب آمد گلاب نه آن مى كه در سر خمار آورد خوش آيد سفر در سفر ساختن به هر منزلى كردن آسايشى ز ناديدها بهره برداشتن به شهر خودست آدمى شهريار به از شهريارى به شهر كسان همه ميل بر شهر خود مي نمود هم انديشه ى خانه ى خويش داشت چو باد آورد پاى بر باد پاى نشاط هواى خراسان كند سوى ملك اصطخر راى آورد بلندى درارد به اورنگ خويش بد و نيك آن مملك بنگرد بسيچ زمين بوس خسرو كنند در آن باده سازد نوازش بسى جهان را ز نو زندگانى دهد ندارند شاهان جز اين پيشه اى به نيروى شه گردن افراز بودبسى گرد آفاق پيمود راه بسى گرد آفاق پيمود راه