ببوسيد برحلقه ى نوش او كه اى تازه گلبرگ ناديده گرد به مهر توأم بيشتر گشت عزم به پرخاشگه جانستان ديدمت به رامشگه نيز بينم شگرف حريفت منم خيز و بنواز رود پريچهره برداشت بنواخت چنگ نوائى زد از نغمه هاى نوى كه شاها خديوا جهان داورا سرسبزت از سرزنش دور باد جوان بخت بادى و پيروز راى كمربسته جانت به آسودگى به هر جا كه روى آرى از نيك و بد چنان باد كاختر به كامت شود سرآغاز كرد آنگهى راز خويش كه نوشين درختى برآمد به باغ گلى بود در بوستان ناشكفت مي لعل در جام ناخورده بود به اميد آن كايد از صيد شاهگل سرخ چيند بهار سپيد گل سرخ چيند بهار سپيد
سخن گفت چون حلقه در گوش او به مهر خدا پيكرى در نورد كه ديباى بزمى و زيباى رزم قوى دست و چابك عنان ديدمت حريفى ندارى درين هردو حرف دلم تازه گردان به بانگ سرود كمانى خدنگى و تيرى خدنگ نو آيين سرودى در او پهلوى خردمند خوبا خرد ياورا دل روشنت چشمه ى نور باد توانا و دانا و كشور گشاى قباى تنت دور از آلودگى پناهت خدا باد و پشتت خرد همه ملك عالم به نامت شود بزد سوز خويش اندران ساز خويش برافروخت مانند روشن چراغ همان نرگسى در چمن نيم خفت نسفته درى دست ناكرده بود سوى گل نشاط آرد از صيدگاهگهى لاله بيند گهى مشك بيد گهى لاله بيند گهى مشك بيد