همه رهزنانند چون گرگ و شير ز روسى نجويد كسى مردمى اگر بر خرى بار گوهر بود چو ره يافتند آن حريفان به گنج به بيداد كردن بر آرند يال خلل چون دران مرز و بوم آورند بشوريد شاهنشه از گفت او پريشان شد از بهر نوشابه نيز فرو برد سر طيره و خشم ساز به فرياد خوان گشت فرمان تراست ازين گفته به باشد ار بگذرى ببينى كه چون سر به راه آورم چه دلهاى مردان برارم ز هوش برآرم سگان را ز شور افكنى نه بر طاس مانم نه روسى بجاى اگر روس مصر است نيلش كنم برافرازم از كوهش اورنگ را نه در غار كوه اژدهائى هلم گر اين كين نخواهم ز شيران روسوگر گرگ برطاس را نشكرم وگر گرگ برطاس را نشكرم
به خوان نادليرند و بر خون دلير كه جز گوهرى نيستش زادمى به گوهر چه بينى همان خر بود بسى بومها را رسانند رنج ز بازارگانان ستانند مال طمع در خراسان و روم آورند ز بيداد بر خانه و جفت او كه بر شاه بود آن ولايت عزيز وزان طيرگى سر برآورد باز مرا در دلست آنچه در جان تراست تو گفتى و باقى ز من بنگرى چه سرها ز چنبر به چاه آورم چه خونهاى شيران در آرم به جوش كه با شير بازيست گور افكنى سر هر دو را بسپرم زير پاى سراسيمه در پاى پيلش كنم در آتش نشانم همه سنگ را نه از بهر دارو گياهى هلم سگم سگ نه اسكندر فيلقوسز بر طاسى روس رو به ترم ز بر طاسى روس رو به ترم