دگر هاتفى گفت كاى اهل روم پشيمان شود هر كه بردارش ازان هر كس افكند در رخت خويش شگفتى بسى ديد شه در نهفت حدي سرافيل و آواى صور چو گوينده ديگر آن كان گشاد چو با چشمه شه آشنائى نيافت سپه نيز بر حكم فرمان شاه همان پويه در راه نوشد كه بود چهل روز ديگر چو رفت از شمار برون آمد از زير ابر آفتاب دويد از پس آنچه روزى نبود به دنبال روزى چه بايد دويد يكى تخم كارد يكى بدرود نشايد همه كشتن از بهر خويش ز باغى كه پيشينگان كاشتند چو كشته شد از بهر ما چند چيزچو در كشت و كار جهان بنگريم چو در كشت و كار جهان بنگريم
فروزنده ريگيست اين ريگ بوم پشيمان تر آنكس كه بگذاردش به اندازه ى طالع و بخت خويش كه نتوان ازان ده يكى باز گفت نگفتم كه ده ميشد از راه دور اساسى دگر باره نتوان نهاد سوى چشمه ى روشنايى شتافت به باز آمدن برگرفتند راه همان ماديان پيشرو شد كه بود پديد آمد آن تيرگى را كنار ز بى آبى اندام خسرو در آب چو روزى نباشد دويدن چه سود تو بنشين كه خود روزى آيد پديد همايون كسى كاين سخن بشنود كه روزى خورانند از اندازه بيش پس آيندگان ميوه برداشتند ز بهر كسان ما بكاريم نيزهمه ده كشاورز يكديگريم همه ده كشاورز يكديگريم