نيابى ز من به جگر خواره اى چه دلها كه خون شد ز خون خوردنم به داور شدم با شكر بارها به آواز و چهره كش و دلكشم چو ساقى شوم مي نباشد حرام چو بر رود دستان كنم دست خوش ز دور اين چنين دلبريها كنم برابر دهم ديده را دل خوشى من و ناله ى چنگ و نوشينه مى چو تو شهريارى بود يار من چو من نيست اندر جهان كس به كام چو بر زد دلاويز چنگى به چنگ درآمد شه از مهر آن نوشناز تذرو بهارى درآمد به غنج سرا بود خالى و معشوقه مست شبى خلوت و ماهروئى چنان گوزن جوان را بيفكند شير به صيد حواصل درآمد عقاب زمانى چو شكر لبش مي گزيدبه بر در گرفت آن سمن سينه را به بر در گرفت آن سمن سينه را
جگر خواره اى نه شكر باره اى چه خونها كه ماندست در گردنم مرا بيش از او بود بازارها همان خوش همين خوش خوش اندر خوشم چو مطرب شوم نوش ريزد ز جام كنم مست وانگه شوم مست كش در آغوش جان پروريها كنم چو در بركشندم كنم دل كشى ز من عاشقان كى شكيبندكى چه باشد بجز خرمى كار من ازان نيست اندر جهانم به نام چنين قولى از قند عناب رنگ بدان جره كبك چون جره باز برون آمد از مهد زرين ترنج عنان رفت يك باره دل را ز دست ازو چون توان دركشيدن عنان به تاراجگاهش درآمد دلير به مهمانى ماه رفت آفتاب زمانى چو نيشكرش مي مزيدز در مهر برداشت گنجينه را ز در مهر برداشت گنجينه را