گريزنده را حربه خاريد پشت ز تيزى كه شد مركب بادپاى چو ديدند كان اژدهاى نبرد بر او خويش و بيگانه بشتافتند عنانها فرو بسته شد پيش و پس چو لشگر شد از صبر كردن ستوه ز خويشان قنطال كوپال نام دو شمشير زن درهم آويختند سرانجام كوشش زريوند گرد چنين تاز روسان گردن گراى برآشفت قنطال از آن شير تند بپوشيد جوشن برافراخت ترگ درآمد به زين چون يكى اژدها زريوند چون ديد كامد هژبر كشيدند بر يكدگر تيغ تيز دو پره چو پرگار مركز نورد بسى گرد برگرد تاختند نمي شد يكى بر يكى كامگار هم آخر يكى تيغ زد شاه روسدرآوردش از زين زر سوى خاك درآوردش از زين زر سوى خاك
برون شد ز سينه سنان چار مشت رساند آن تن سفته را باز جاى صليبى كند صلب مردان مرد صليبى شده كشته اى يافتند ز پرطاس روسى نجنبيد كس برون رفت روسى چو يكباره كوه گو پيلتن كرد بر وى خرام ز هر سوى شمشيرى انگيختند به يك زخم جان ستيزنده برد درآورد هفتاد تن را ز پاى كه پاى سپه ديد ازان كار كند چو سروى كه تيغش بود بار و برگ سر بارگى كرد بر وى رها بغريد مانند غرنده ابر ز گرمى شده چون فلك گرم خيز يكى دير جنبش يكى زود گرد بسى زخم چون آتش انداختند ز پيشين درآمد به شب كارزار بر آن مرد آراسته ى چون عروسبرآورد از آن شير شرزه هلاك برآورد از آن شير شرزه هلاك