سپيده چو سر برزد از باختر سپه را برآراست خاور خديو سوى ميمنه رومى و بربرى سوى ميسره تنگ چشمان چين شه روم در قلب چون تند شير دگر سوالانى و پرطاس روس تبيره همواز شد با دراى ز خاريدن كوس خارا شكاف ز فرياد خرمهره و گاو دم سپاه از دو سو مانده در داورى همان اهرمن روى دژخيم رنگ تنى چند را پى سپر كرد باز زره پوشى از ساقه ى قلب شاه ز تيغ آتشى بركشيده چو آب شه از قلب دانست كان شيرمرد شد انديشناك از پى كار او دريغ آمدش كانچنان گردنى سوار هنرمند چابك ركاب فرشته صفت گرد آن ديو چهرنخستين نبردى كه تدبير كرد نخستين نبردى كه تدبير كرد
سپاهى به خاور فرو برد سر در انديشه زان مردم آهنج ديو چو ياجوج در سد اسكندرى شده تنگ از انبوه ايشان زمين چو كوهى روان خنگ ختلى به زير برآشفته چون توسنان شموس چو صور قيامت دميدند ناى پر افكند سيمرغ در كوه قاف على الله برآمد ز رويينه خم كه دولت كرا مي كند ياورى درآمد چو پيلان جنگى به جنگ نشد پيش او هيچكس رزم ساز درآمد چو شيرى به آوردگاه كزو خيره شد چشمه ى آفتاب همانست كان جنگ پيشينه كرد كه با اژدها ديد پيگار او شكسته شود پيش اهريمنى كه بر آتش انگشت زد بى حساب همى گشت چون گرد گيتى سپهربر آن تيره دل بارش تير كرد بر آن تيره دل بارش تير كرد