به هر خشكسارى كه خسرو رسيد پى خضر گفتى در آن راه بود ز بسيارى لشگر انديشه كرد يكى غارگه بود نزديك دشت بنه هر چه با خود گران داشتند از آن جمع كانجاى شد جاى گير بن غار خواندش نگهبان دشت كسانى كه سالار آن كشورند چو شه ديد كان لشگر بى قياس تنى چند بگزيد عياروش دلير و تنومند و سخت استخوان بفرمود تا هيچ بيمار و پير كه پير كهن كو بود سالخورد نشستند پيران جوانان شدند جهان خسرو از مردم آن ديار به ره بردن لشگرش پيش داشت همه توشه ى ره ز شيرين و شور دو اسبه سپه سوى ظلمات راند به اندرز گفتن همه گفتنىچو يك ماهه ره رفت سوى شمال چو يك ماهه ره رفت سوى شمال
بباريد باران گيا بردميد همانا كه خود خضر با شاه بود صبورى در آن تاختن پيشه كرد كه لشگرگه خسرو آنجا گذشت به نزديك آن غار بگذاشتند شد آن بوم ويران عمارت پذير به نام آن بن غار بلغار گشت رهى زاده شاه اسكندرند دران ره نباشند منزل شناس كماندار و سختى كش و سخت كش شكيبنده و زورمند و جوان نگردد دران راه جنبش پذير ز دشوارى منزل آمد به درد ره دور بيراه دانان شدند طلب كرد كارآگهى هوشيار دو منزل به هر منزلى مي گذاشت روان كرد بر بيسراكان بور بر آن ماندگان نايبى برنشاند كه جائى چنين هست ناخفتنىگذرگاه خورشيد را گشت حال گذرگاه خورشيد را گشت حال