چو ساعد گشايم ز بازوى نرم شكر چاشنى گير نوش منست دهانم گرو بست با مشترى جنابى كه با گل خورم نوش باد يك افسون چشمم به بابل رسيد ز جعدم يكى موى بر چين گذشت چو حلقه كنم زلف بر طرف گوش كرشمه چو در چشم مست آورم دلى را كه سر سوى راه افكنم ز موئى به عاشق دهم طوق و تاج به سلطانى چين نهم مهر موم جگر گوشه چينيانم به خال طبرزد دهم چون شوم خواب خيز لبم لعل را كارسازى كند مغ دير سيمين صنم خواندم چو شد نار پستانم انگيخته ز نارم كه نارنج نوروزيست مبارك درختم كه بر دوستم من و آب سرخ و سر سبز شاهبرآنم كه دستان به كار آورم برآنم كه دستان به كار آورم
سمن را ورق درنوردم ز شرم گهر حلقه در گوش گوش منست گرو برد كو دارد انگشترى مرا ياد و گل را فراموش باد كزو آمد آن جادوئيها پديد كزو مشك شد ناف آهو به دشت بيا تا دل رفته بينى ز هوش صد از دست رفته به دست آورم نمايم زنخ تا به چاه افكنم به بوئى ز خلج ستانم خراج زنم پنج نوبت به تاراج روم چراغ دل روميانم به فال طبر خون زنم چون كنم غمزه تيز خيالم به خورشيد بازى كند صنم خانه ى باغ ارم داندم ز بستان دل نار شد ريخته كه را بخت گوئى كه را روزيست برآور گلم گر چه در پوستم جهان گو فرو شو به آب سياهچو چنگ خودش در كنار آورم چو چنگ خودش در كنار آورم