ز شمشير پرطاسى خشمناك دگر روميى رفت و هم خاك ديد ملك زاده اى بود هندى به نام بران گرگ درنده چون شير مست بسى حمله كردند دست آزماى ملك زاده هندى چو شد سخت كوش چنان راند برنده الماس را ز روسى يكى شير شوريده سر درآمد به نارود چالش كنان ز هندى چنان هنديى خورد باز همان روسى ديگر آمد به خشم چنين چند را كشت تا نيمروز فرو بست ازو روسيان را نفس به آرامگه تافت هندى عنان ملك چون چنان ديد بنواختشفرود آمدند از دو جانب سپاه فرود آمدند از دو جانب سپاه
جوانمرد رومى درآمد به خاك كه پرطاس را بخت چالاك ديد بسى سر بريده به هندى حسام بر آشفت پولاد هندى بدست سر بخت كس درنيامد ز پاى برآورد شمشير هندى به دوش كه سر در سم افكند پرطاس را به گردن در آورده روسى سپر به خون مخالف سگالش كنان كه روسى سپر گشت ازو بي نياز هم افتاد تا برهم افتاد چشم چو آهوى پى كرده را تند يوز نيامد دگر سوى پيگار كس به خون و خوى آلوده سر تا ميان سزاوار خود خلعتى ساختشيزكها نشاندند بر پاسگاه يزكها نشاندند بر پاسگاه