چوبا يكدگر هم درود آمدند گشادند سفره بران چشمه سار بران نان كو بوياتر از مشك بود ز دست يكى زان دو فرخ همال بسيچنده در آب پيروزه رنگ چو ماهى به چنگ آمدش زنده بود بدانست كان چشمه ى جان فراى بخورد آب حيوان به فرخندگى همان يار خود را خبردار كرد شگفتى نشد كاب حيوان گهر شگفتى در آن ماهى مرده بود ز ماهى و آن آب گوهر فشان كه بود آب حيوان دگر جايگاه گر آبيست روشن در اين تيره خاك چو الياس و خضر آب خور يافتند ز شادابى كام آن سرگذشت ز يك چشمه رويا شده دانه شان سكندر به اميد آب حيات سر خويش را سبزى از چشمه جستچهل روز در جستن چشمه راند چهل روز در جستن چشمه راند
بدان آب چشمه فرود آمدند كه چشمه كند خورد را خوشگوار نمك يافته ماهيى خشك بود درافتاد ماهى در آب زلال بسيچيد تا ماهى آرد به چنگ پژوهنده را فال فرخنده بود به آب حيات آمدش رهنماى بقاى ابد يافت در زندگى كه او نيز خورد آب ازان آب خورد كند ماهى مرده را جانور كه بر چشمه ى زندگى ره نمود دگر داد تاريخ تازى نشان مجوسى و رومى غلط كرد راه غلط كردن آبخوردش چه باك از آن تشنگان روى برتافتند يكى شد به دريا يكى شد به دشت دو چشمه شده آسيا خانه شان همى كرد در رنج و سختى بات كه سيراب تر سبزى از چشمه رستبر او سايه نفكند و در سايه ماند بر او سايه نفكند و در سايه ماند