از آنيم در جستن تاج و ترگ بهار چمن شاخ از آن بركشيد كفل گرد كردند گوران دشت گوزنان به بازى برآشفته اند همان نافه ى آهوان مشك بست بدين غافلى ميگذاريم روز چه سازيم تختى چنين خيره خير كنيم از پى ديگرى جام گرم چه سود اين چنين تخت كردن به پاى نه تخت زرست اينكه او جاى ماست چو بر تخت جاويد نتوان نشستچو در جام كيخسرو آبى نماند چو در جام كيخسرو آبى نماند
كه فارغ دليم از شبيخون مرگ كه شمشير باد خزان را نديد مگر شير ازين گور گه در گذشت هزبران هايل مگر خفته اند مگر چنگ و دندان يوزان شكست كه در ما زنند آتش رخت سوز كه بر وى شود ديگرى جاى گير كه ما را ز جايى چنين باد شرم كه تخته ست ما را نه تختست جاى كز آهن يكى كنده بر پاى ماست ز تن پيشتر تخت بايد شكستبجاى آبگينش نبايد فشاند بجاى آبگينش نبايد فشاند