ز ما چند كس كرد بر كوه ساز چو ديديم كايشان گرفتند كوه چنين است خود گنبد تيز گشت سكندر چو راز رقيبان شنيد بدان راهش آنگه نياز آمدى ز حيرت در آن كار سرگشته ماند خبر داشت كان رفتن ناگهان مل زد كه هر كس كه او زاد مرد چو با گور گيران ندارند زورگه تير خوردن عقاب دلير گه تير خوردن عقاب دلير
نيامد يكى بانگ از آن كوه باز گرفتيم دشت آمديم اين گروه گهى كوه گيرند ازو گاه دشت رهى ديد باز آمدش ناپديد كزو يك تن رفته باز آمدى كه عنوان آن نامه را كس نخواند كسى راست كو را سر آيد جهان ز چنگ اجل هيچكس جان نبرد به پاى خود آيند گوران به گوربه پر خود آيد ز بالا به زير به پر خود آيد ز بالا به زير