پس آنگه قفيزى سپندان خرد كه شه گر كشد لشگرى زان قياس چو قاصد جوابى چنين ديد سخت به دارا رساند از سكندر جواب برآشفت از آن طيرگى شاه را جهاندار دارا دران داورى ز چين و ز خوارزم و غزنين و غور سپاهى بهم كرد چون كوه قاف چو عارض شمار سپه برگرفت ز جنگى سواران چابك ركاب جهانجوى چون ديد كز لشگرش سپاهى چو آتش سوى روم راند به ارمن درآمد چو درياى تند زمين در زمين تا به اقصاى روم علف در زمين گشت چون گنج گمپى شاه اگر آفتابى كند پى شاه اگر آفتابى كند
به پاداش كنجد به قاصد سپرد سپاه مرا هم بدينسان شناس به پشت خر خويش بربست رخت جوابى گلوگير چون زهر ناب كه حجت قوى بود بدخواه را طلب كرد از ايرانيان ياورى زمين آهنين شد ز نعل ستور همه سنگ فرساى و آهن شكاف فرو ماند عقل از شمردن شگفت به نهصد هزار اندر آمد حساب همى موج دريا زند كشورش كجا او شد آن بوم را بوم خواند صبا را شد از گرد او پاى كند بجوشيد دريا بلرزيد بوم ز نعل ستوران پيگانه سمبه هر جا كه تابد خرابى كند به هر جا كه تابد خرابى كند