سياست نگر تا چه تعظيم كرد در اين كشور از هر چه من ديده ام گر اين خلق را نيستى اين گهر ندارد هنرهاى شاهانه كس چو شه با غنيمت شد از دستبرد جهان آفرين را سپاسى تمام ز رود خوش و باده خوشگوار سران سپه را كه بردند رنج غنى كردشان از زر انداختن نماند از سيه سفت محمل كشى طلب كرد مرد زبان بسته را درآمد بيابانى كوه گرد ملك در سراپاى آن جانور ز پيرايه و جوهر و زر و سيم نپذرفت يعنى كه با گنج و ساز سر گوسفندى بر شه فكند شه از گوسفندان پروردنى بفرمود دادن بدو بى قياس گله پيشرو كرد از اندازه بيشدر آن مرغزار خوش دل گشاى در آن مرغزار خوش دل گشاى
كه چرمى چنين را به از سيم كرد به اينست و اين را پسنديده ام نبستى كسى حكم كس را كمر بدين يك هنر پادشاهست و بس سپاس غنيمت غنيمت شمرد برآراست و انگاه درخواست جام درآمد به بخشش چو ابر بهار به خروارها داد ديبا و گنج ز نو هر زمان خلعتى ساختن كه بر وى ز ديبا نبد مفرشى بيابانى بند بگسسته را چو ديگر كسان شاه را سجده كرد به عبرت بسى ديد و جنباند سر بدان جانور داد نزلى عظيم بيابانيان را نباشد نياز نمودش كه ميبايدم گوسفند وز آنهاكه باشند هم خوردنى ستد مرد وحشى و بردش سپاس به خشنودى آمد به مأواى خويشخوش افتاد شه را كه خوش بود جاى خوش افتاد شه را كه خوش بود جاى