رسيدن اسكندر به دشت قفچاق - شرف نامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرف نامه - نسخه متنی

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رسيدن اسكندر به دشت قفچاق





  • نگارنده را گفت شه كاين نگار
    كه فرمان ما را ندارند گوش
    خبر داد داناى بيدار بخت
    ببر گرچه سيمند سنگين دلند
    بدين سنگ چون بگذرد رختشان
    كه روئى بدين سختى از خاره سنگ
    روا باشد ار ما بپوشيم روى
    دگر نسبتى كاسمانيست آن
    به پامردى اين طلسم بلند
    هنوز آن طلسم برانگيخته
    يكى بيشه در گردش از چوبه ى تير
    ز پرهاى تير عقاب افكنش
    همه خيل قفچاق كانجا رسند
    زره گر پياده رسد گر سوار
    سوارى كه راند فرس پيش او
    شبانى كه آنجا رساند گله
    عقابان درآيند از اوج بلند
    ز بيم عقابان پولاد چنگ صنم بين كه آن نقش پرداز كرد
    صنم بين كه آن نقش پرداز كرد



  • در اين سنگ دل قوم چون كرد كار
    در اين سنگ بينند و يابند هوش
    كه خفچاق را دل چو سنگ است سخت
    به سنگين دلان زين سبب مايلند
    از او نرم گردد دل سختشان
    چو خود را همى پوشد از نام و ننگ
    ز بيداد بيگانه و شرم شوى
    نگويم كه رمزى نهانيست آن
    بران رويها بسته شد روى بند
    در آن دشت ماندست ناريخته
    چو باشد گيا بر لب آبگير
    عقابان فزونند پيرامنش
    دو تا پيش آن نقش يكتا رسند
    پرستش كنندش پرستنده وار
    نهد تيرى از جعبه در كيش او
    كند پيش او گوسفندى يله
    نمانند يك موى از آن گوسفند
    نگردد كسى گرد آن خاره سنگ كه گاهى گره بست و گه باز كرد
    كه گاهى گره بست و گه باز كرد



/ 374