شرف نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 374/ 205
نمايش فراداده
بزم اسكندر با نوشابه
-
شده بلبله بلبل انجمن
ز رخسار ميخوارگان رنگ مى
به عذر شب دوش فرمود شاه
برآراست از زينت و زر و زيب
درو آتشى چون گل افروخته
شده خار از آتش چون زر به دست
به مشكين زكال آتش لاله رنگ
به آتش بر آن شوشه ى مشك سنج
ز بى رحمتى داده پير مجوس
ز هندوستان آمده جوزنى
مغى ارغوان كشته بر جاى جو
سياهى به مازندران برده مشك
ز هندو زنى خانه پر خون شده
به چين كرده صقلابيى تركتاز
بلالى برآورده آواز خوش
بر آواز او زنگى قيرگون
دبيرى قلم رسته از پشت او
نشسته جوانمردى اطلس فروش
ز بهر پلاسى رسن تافته چو در كوره اى مرد اكسير گر
چو در كوره اى مرد اكسير گر
-
چو كبك درى قهقهه در دهن
بهر گوشه اى گل برآورده خوى
كه آتش فروزند در بزمگاه
چو باغ ارم مجلسى دل فريب
گل از رشك آن گلستان سوخته
نه چون خار زردشتى آتش پرست
درافتاده چون ژس گوهر به سنگ
چو مار سيه بر سر چاه گنج
سواد حبش را به تاراج روس
بهر جو كه زد سوخته خرمنى
بنفشه دروده به وقت درو
بدل كرده با شوشه ى زر خشك
همه آبنوسش طبر خون شده
سمورى به برطاسيى كرده باز
صلا داده در روم و خود در حبش
گشاده ز دل زهره وز ديده خون
قلمهاى مشكين در انگشت او
ز خاكسترى پير زن درع پوش
بجاى پلاس اطلسى يافته فرو برده آهن برآورده زر
فرو برده آهن برآورده زر