شراره كه اكسير زر ساخته به خار از بر شعله ى آذرى سفالى ز ريحان برآراسته نه آتش گل باغ جمشيد بود فروزنده ى گوهر نيك و بد شكفته گلى خورد او خار بن ترنم سراى تهى مايگان ترنگا ترنگى كه زد ساز او بدين زندگى آتش زند سوز چو برگ گل سرخ بر شاخ سرو ز بسد چنارى برافراخته اگر پاى بط بر سر آرد چنار تن بط بود در خور آبگير در آن باغ مرغان به جوش آمده ستا زن برآورده بانگ سرود جگرها به خون در نمك يافته شكر بوزه با نوك دندان دراز كباب تر و بوى افزار خشك ز ريچارها آنچه باشد عزيزمغنى چو زهره به رامشگرى مغنى چو زهره به رامشگرى
ز هر سو به دامن زر انداخته چو بر سرخ گل شعر نيلوفرى به ريحانى از بيشه ها خاسته كليچه پز خوان خورشيد بود رفيق مغ و مونس هيربد به ديدار تازه به گوهر كهن پيام آور ديگ همسايگان به از زند زردشت و آواز او بر افروخته شاه گيتى فروز بر او گاه دراج و گاهى تذرو بر او كبك نالنده چون فاخته بر او سينه ى بط زند زير زار چو بر آتش آرى برآرد نفير ز هر يك دگرگون خروش آمده سرودى نوآيين تر از صد درود نمك را ز حسرت جگر تافته شكر خواره را كرده دندان دراز اباهاى پرورده با بوى مشك ترنج و به و نار و نارنج نيزصراحى درخشنده چو مشترى صراحى درخشنده چو مشترى