شرف نامه

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 374/ 221
نمايش فراداده

گشودن اسكندر دز دربند را به دعاى زاهد

  • شه و لشگر از رنج ره سودگى تنى چند را از رقيبان راه از ايشان خبرهاى آن كوه و دشت پس آنگاه از هر نشيب و فراز نمودند كاينجا حصاريست خوب يكى سنگ ميناى مينو سرشت سرير سرافراز شد نام او چو كيخسرو از ملك پرداخت رخت همان گور خانه ز غارى گزيد هم از تخمه ى او در آن پيشگاه پرستش كند جاى آن شاه را جهان مرزبان شاه گيتى نورد كجا بستدى فرخ آيين دزى اگر آشكارا بدى گر نهان بديدى دز از دز فرود آمدى بنا ديده ديدن هوسناك بود چو آن شب صفتهاى آن دز شنيد مگر كز كهن جام كيخسروى مگر كز كهن جام كيخسروى
  • رسيدند لختى به آسودگى ز بهر شب افسانه بنشاند شاه بپرسيد و آگه شد از سرگذشت به گوش ملك برگشادند راز كه دور است ازو تند باد جنوب به زيبائى و خرمى چون بهشت درو تخت كيخسرو و جام او نهاد اندران تاجگه جام و تخت كز آتش در آن غار نتوان خزيد ملك زاده اى هست بر جمله شاه نگهدارد آن جام وآن گاه را برافروخت كاين داستان گوش كرد چه از زورمندى چه از عاجزى بر آن دز شدى تاجدار جهان به دزبان بر از وى درود آمدى بهر جا كه شد چست و چالاك بود به دز ديدنش رغبت آمد پديد دهد مجلس مملكت را نوى دهد مجلس مملكت را نوى