فرستاد شه تا به دز تاختند بجاى دز اقطاعها داد شان در آن سنگ بسته دز اوج ساى خرابيش را يكسر آباد كرد نواحى نشينان آن كوهسار كه ازبيم قفچاق وحشى سرشت چو هر گه كزين سو شتاب آورند ازين روى ما را زيانها رسد گر آرد ملك هيچ بخشايشى درين پاسگه رخنهائى كه هست مگر زافت آن بيابانيان بفرمود شه تاگذرگاه كوه ز پولاد و ارزير و از خاره سنگ ز خارا تراشان احكام كار فرستاد خلقى به انبوه را چو زابادى رخنه پرداختند شد از زخمه ى كاسه و زخم كوس ملك بارگه سوى صحرا كشيد چو سياره چرخ شبديز راندچو زلف شب از حلقه عنبرى چو زلف شب از حلقه عنبرى
از آن رهزنان دز بپرداختند سوى داده ى خود فرستادشان عمارتگرى كرد بسيار جاى دز ظلم را خانه ى داد كرد تظلم نمودند هنگام بار درين مرز تخمى نياريم كشت برينش درين كشت و آب آورند ز نان تنگى آفت به جانها رسد رساند بدين كشور آسايشى عمارت كند تا شود سنگ بست به راحت رسد كار خزرانيان ببندند خزرانيان هم گروه برآرند سدى در آن راه تنگ كه بر كوه دانند بستن حصار گذر داد بر بستن آن كوه را به عزم شدن رايت افراختند خدنگ اندران بيشه ها آبنوس عنان راه را داد و منزل بريد بهر برج كامد سعادت رساندسمن ريخت بر طاق نيلوفرى سمن ريخت بر طاق نيلوفرى