شرف نامه

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 374/ 359
نمايش فراداده

رفتن اسكندر به ظلمات

  • بيا ساقى آن خاك ظلمات رنگ بدان آب روشن نظر كن مرا درين فصل فرخ ز نو تا كهن گزارنده دهقان چنين درنوشت سكندر به تاريكى آورد راى نبينى كزين قفل زرين كليد كسى كاب حيوان كند جاى خويش نشيننده ى حوضه ى آبگير سكندر چو آهنگ ظلمات كرد عنان كرد سوى سياهى رها چنان داد فرمان در آن راه نو شتابنده خنگى كه در زير داشت بدان تا بدان تركتازى كند يكى گوهرش داد كاندر مغاك بدو گفت كاين راه را پيش و پس جريده به هرسو عنان تاز كن كجا آب حيوان برآرد فروغ بخور چون تو خوردى به نيك اخترى به فرمان او خضر خضرا خرام ز هنجار لشگر به يك سو فتاد ز هنجار لشگر به يك سو فتاد
  • بجوى و بيار آب حيوان به چنگ وزين زندگى زنده تر كن مرا ز تاريخ دهقان سرايم سخن كه اول شب ازماه اردى بهشت كه خاطر ز تاريكى آيد بجاى به تاريكى آرند جوهر پديد سزد گر حجابى برآرد ز پيش ز نيلى حجابى ندارد گزير عنايت به ترك مهمات كرد نهان شد چو مه در دم اژدها كه خضر پيمبر بود پيشرو بدو داد كو زهره شير داشت سوى آب خور چاره سازى كند به آب آزمودن شدى تابناك تويى پيش رو نيست پيش از تو كس به هشيار مغزى نظر باز كن كه رخشنده گوهر نگويد دروغ نشان ده مرا تا ز من برخورى به آهنگ پيشينه برداشت گام نظرها به همت ز هر سو گشاد نظرها به همت ز هر سو گشاد