شرف نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 374/ 373
نمايش فراداده
در ستايش اتابك نصرةالدين
-
چو از ساختن باز پرداختم
سپردم نگين چنين گوهرى
بقا باد شه را به نيروى بخت
چنين بلبلى در گلستان او
زهى تاجدارى كه تاج سپهر
توئى در جهان شاه بيدار بخت
ندارد ز گيتى كس اين دستگاه
ازين گوزه گل گر آبى چكيد
نم چشمه كز سنگ خارا رسد
نظامى كه خود را غلام تو كرد
همان پيش تخت تو مهمان كشيد
مبين رنگ طاوس و پرواز او
بدان بلبل خرد بين كز نوا
من آن بلبلم كز ارم تاختم
نوائى سرايم در ايام تو
به نام تو زان كردم اين نامه را
زر پيلوار از تو مقصود نيست
ببخشى تو بي آنكه خواهد كسى
گر اين نامه را من به زر گفتمى همانا كه عشقم براين كار داشت
همانا كه عشقم براين كار داشت
-
به درگاه او پيشكش ساختم
ز اسكندرى هم به اسكندرى
بدو ياد سرسبزى تاج و تخت
مبارك نفس باد بر جان او
سرير تو را سر برآرد به مهر
تو را ديد دولت سزاوار تخت
كه نزلى فرستد سزاوار شاه
در آن ژرف دريا كى آيد پديد
چو اندك بود كى به دريا رسد
سخن را گزارش به نام تو كرد
كه آن مور پيش سليمان كشيد
كه چون گربه زشت امد آواز او
فرود آورد مرغ را از هوا
به باغ تو آرامگه ساختم
كه ماند درو سالها نام تو
كه زرين كند نقش تو خامه را
كه پيل تو چون پيل محمود نيست
خزينه فراوان و خلعت بسى
به عمرى كجا گوهرى سفتمى چو من كم زنان عشق بسيار داشت
چو من كم زنان عشق بسيار داشت